باران ببار!
امشب، شب قدر آرزوهاییم است انگار؛باران که نم نم می بارد، من که بارانی میشوم، و خدایی که در این نزدیکی است؛ حالی که به حال باران نزدیک است،
و غصه هایی که هو میکنم و روی شیشه باران خورده بخار میکند، و بارانی که مهربان می شود و می برد این غصه ها را تا سیراب کند تشنه زار دلی را.
چقدر خوب گفت محبوبم که وقت استجابت دعاست این باران.
چه بوی خوبی می دهد این باران، و من خودخواهانه آرزو میکنم تمامش مال من باشد. سیر نمی شوم از این باران، این باران مهربان.
چقدر جای تو خالی است اینجا، همین لحظه، همین جا، ای حضرت باران! ای جان عاشقان! هزار و صد وچند سال است که نباریده ای؟ حسابش از دستمان در رفته لابد! که فراموشت کرده ایم و در گنداب خوشی های دوروزه غرق شده ایم.
دلم باران می خواهد ای باران! سلام مرا برسان به حضرت باران!